لیس لمجنون هرج
هوالمحبوب
عشق آمد کرد خانه خالی............... برداشته تیغ لاابالی
غم داد و دل از کنارشان برد.............. وز دل شدگی قرارشان برد
زان دل که به یکدیگر نهادند .............در معرض گفتگو فتادند
این پرده دریده شد ز هر سو.................... وان راز شنیده شد به هر کوی
کردند بسی به هم مدارا..................... تا راز نگردد آشکارا
یاری که ز عاشقی خبر داشت ...................برقع ز جمال خویش بداشت
کردند شکیب تا بکوشند.......... وان عشق برهنه را بپوشند
یکباره دلش زپا درافتاد .........................هم خیک درید و هم خر افتاد
و آنان که نیوفتاده بودند...............مجنون لقبش نهاده بودند